با این حال روایتی که از سوی رسانههای بینالمللی در حال ارائه است، با آنچه در واقعیت اتفاق افتاده، تفاوت زیادی دارد. آنچه موجب اختلاف در میانمار شده و آتش جنایت علیه بخشی از ساکنین این کشور را شعلهور کرده، نه یک موضوع دینی و حتی قومی بلکه یک مساله سیاسی است؛ مسالهای که یک طرف آن مردم و ساکنین میانمار – فارغ از مذهب و آیین و قوم – قرار دارند و طرف دیگر، دولتی غربگرا که اساسا با حمایت مستقیم و علنی کاخ سفید روی کار آمده است.
نکته جالب و البته نگران کننده در این میان، حمایت غرب از مسلمانان روهینگیاست؛ یعنی نهادهایی که تاکنون در میانمار مشغول به فعالیتهای اجتماعی و حقوق بشری شدهاند، همگی به عنوان مدافعان وضعیت اقلیتها در این کشور شناخته میشوند؛ نهادهایی که یکی از اصلیترینِ آنها را باید بنیاد جرج سوروس دانست.
سوروس در سال 2013 اقدام به تاسیس بنیاد خود در میانمار کرده است. در بخش معرفی اقدامات این نهاد در میانمار نوشته شده که اقدامات این بنیاد در راستای تقویت همکاریها میان آمریکا و مردم برمه برای فعالیتهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است. یکی از مدعیان اصلی مبارزه با نسلکشی مسلمانان در میانمار هم همین بنیاد جرج سوروس است.
تاسیس این بنیاد مبتنی بر طرحی است که شورای روابط خارجی ایالات متحده در سال 2003 منتشر کرد و صراحتا خواستار تغییر در اوضاع سیاسی میانمار شد. (اینجا)
اقدامات بنیاد جرج سوروس همانطور که پیشبینی میشد، در همین حد باقی نماند و به روایت خبرگزاری اسپوتنیک، سوروس تلاش کرد تا آتش درگیریها میان دولت و مسلمانان را شعلهور کند. اما علت انجام این پیش زمینهها از سوی یک ثروتمند آمریکایی چیست؟
پاسخ را باید در منافع اقتصادی و سیاسی قدرتهای بزرگ جستجو کرد؛ جایی که «چین» به عنوان اصلیترین دشمن آمریکا معرفی میشود و اینگونه اقدامات رد شرق آسیا برای کنترل کردن و اعمال فشار به چین صورت میگیرد.
تضاد منافع اقتصادی و سیاسی میان آمریکا و برخی از کشورهای شرق آسیا نظیر چین و همچنین روسیه سبب شده تا برخی اقدامات سیاسی از سوی دولت دستنشاندهی این کشور، برای فراهم کردن زمینهی حضور نظامی واشنگتن صورت بگیرد. به عنوان مثال، بخش مهمی از خط لوله انتقال نفت به چین که به منظور دور زدن منطقهای راهبردی در دریای چین که زیر تهدید مستقیم آمریکاست، توسط پکن در حال طراحی و اجراست، از خاک میانمار عبور میکند و این همان جایی است که کاخ سفید را به تکاپو انداخته است
کشور میانمار از سال 1960 به عنوان یکی از مناطق محل نزاع ژئوپولتیک امریکا و چین محسوب می شود. وجود تنگه «مالاکا» که به نوعی اقیانوس هند و اقیانوس آرام را به هم متصل می کند و بعد از تنگه هرمز بزرگترین آبراه انتقال انرژی دنیا (روزانه 12 میلیون بشکه نفت)، هم مرز بودن با بخش غربی چین و وجود منابع قابل ملاحظه گاز و نفت در منطقه «آراکان» همواره امریکا و غرب را تحریک کرده تا جای پای قابل ملاحظه ای در این منطقه داشته باشد تا اهرم فشارش بر روی رقیب اصلی را هر چه قویتر و پر زور تر کند.
این را بگذارید کنار آخرین اظهارنظر استیو بَنِن؛ مغز متفکر و استراتژیست اصلی کمپین انتخاباتی و دولت ترامپ که همزمان با برکناری اعلام کرد در 15 سال آینده یا چین ابرقدرت جهان خواهد بود یا امریکا. راهبرد جدید سیاست خارجی که امریکا از اواخر دولت اوباما با نگاه به شرق و پایان مناقشات در خاورمیانه شکل گرفت نیز ماجرا را جالب تر می کند. تقریبا مناقشه در خاورمیانه در حال پایان است و به قول «هنری کسینجر»، امپراطوری ایران در صورت پیروزی بر داعش در حال شکل گیری و شاید همین راز تکاپوی عجیب سعودی برای جا نماندن از رقابت در نظم نوین خاورمیانه ای بدون امریکا.
به نظر میرسد با به شماره افتادن نفسهای داعش در منطقه غرب آسیا و ناکامی سیاستِ «مسلمان علیه مسلمان»، حالا راهبردی جدید در دستور کار واشنگتن قرار گرفته است؛ راهبردی با محوریتِ سیاستِ «مسلمان علیه بودایی» و برعکس؛ البته این بار در منطقه شرق آسیا.